سالهاست که مدرس کلاسهای موسیقی کودک هستم. دورههای ما منطبق با سنتی که پیشینیان شغلمان گذاشته بودند، در جایی به اتمام میرسد و بچهها فارغالتحصیل میشوند. همیشی تعدادی از هنرجویان حتی بعد از پایان دوره قصد ندارند که بروند. عدهای به بهانههای مختلفی میمانند. بهانههایی مثل کلاس سلفژ، کر کودک کاموا، دستیاری و کمک در کلاسها و … .
نتیجه اینکه معمولاً جز شاگردان موسیقی کودک خودم، با عدهای نوجوان هم سر و کار دارم. چند سالی هست که بچهها فهمیدهاند که من کتاب دوست دارم، حتی کتابهای کودکان و نوجوانان. وقتی چیزی میخوانند که دوست دارند یا برای من میاورند که بخوانم، یا اینکه میآیند در مورد موضوعش صحبت میکنند. جز اینکه از جنبهی معلم بودن این گسترش تفکر بچهها خوشحال کنندهاست، چون خودم هم از کتابهایی که میخوانند خوشم میآید، به خودم هم خوش میگذرد.
پس با تعدادی نوجوان سر و کار کارم، و تقریباً همهی صحبتهای غیر موسیقاییمان در مورد کتاب است. در نتیجه فکر کردم شاید ایدهی بدی نباشد که یک سری تازه از یادداشتها را در اینجا بگذارم. یادداشتهای کوتاهی در مورد کتاب خواندن. چیزهایی که بزرگسالان کتابخوان میدانند. ولی کسی به نوجوانهایمان یاد نداده و باعث میشود که این «ندانستن» باعث بشود که رابطهشان با کتابها و خودِ کتابخوانشان خیلی کند پیشرفت کند.
فقط این را بگویم که فکر میکنم قرار است آدم با کتابها خوش بگذراند. قرار نیست عصا قورت بدهیم و جدی بشویم. و البته این که این یادداشتها را میتوانید از این به بعد در بخش مخصوص خودشان با همین نام «یادداشتهای کوتاه برای نوکتابخوانها» ببینید.
بهتاش داورپناه | غرب تهران | آذر ۱۴۰۲
دیدگاهتان را بنویسید